[ad_1]
در رفتن هیلدا مسل، ملقب به “مونته”، یک سوسیالیست یهودی، از انتشار نوشته های ضد فاشیستی خود تا نقش خود به عنوان یک مامور مخفی در آلمان نازی، به قدرتمندترین عنصر مقاومت تبدیل شد. او در توطئه نافرجام ترور هیتلر شرکت کرد.
به گزارش فرارو به گفته ژاکوبین، در 17 آوریل 1945، هیلدا هیچ شانسی با مونت یار نداشت. در وضعیت نامطمئن مرز بین آلمان نازی و لیختن اشتاین بی طرف، در آخرین هفته جنگ اروپا، این زن به شدت مجروح شد و جان باخت. با این حال، علیرغم تلاش های آشکار او برای پنهان کردن جزئیات زندگی خود به منظور ناشناس ماندن، زندگی جذاب سی و یک ساله مونته را سپری کرد که داستان های فراموش شده بسیاری از آلمانی های ناشناخته امروزی را روشن می کند و گفته می شود که برای کمک به آنها تلاش کرده است. از نظر مالی نیز ترور هیتلر.
هیلدا مسل در سال 1914 در خانواده ای یهودی در وین به دنیا آمد. والدین مونت در سال 1915 به برلین نقل مکان کردند، جایی که قبلاً در آنجا زندگی می کردند. هیلدا و خواهرش مارگوت به یک جنبش جوانان سوسیالیست یهودی به نام شرکت سیاه، که از نام یک گروه شورشی در قیام دهقانان آلمانی در قرن شانزدهم نامگذاری شد، پیوستند. مارگوت در آنجا با مکس فارست آشنا شد و خیلی زود با او ازدواج کرد.
هیلدا از سال 1928 در جناح چپ سوسیال دموکرات آلمان فعال بوده است. یک سال بعد به بریتانیا نقل مکان کرد و شاگرد غیررسمی هارولد لاسکی در مدرسه اقتصاد لندن شد. او بعداً به هیئت تحریریه روزنامه سوسیالیستی «در اخگر» پیوست. پس از اینکه نازی ها روزنامه را در فوریه 1933 تصرف کردند، مونت مسئولیت سازماندهی گروه های غیرقانونی را بر عهده گرفت و برای مدت کوتاهی برای انجام کارهایی که به عنوان خدمات مرزی از جمله کمک به قاچاق توصیف می شود، به کلن سفر کرد. افراد در جنبش کارگری تحت تعقیب قرار گرفتند، وجوه به هلند منتقل شد و کتاب در بلژیک و سوئیس و حتی در آلمان نازی ممنوع شد. در بازگشت به برلین، یک سازمان تبلیغاتی سوسیالیستی زیرزمینی راه اندازی کرد و تظاهرات گسترده ای را علیه دیکتاتوری اوت 1934 ترتیب داد که در آن هیتلر را به عنوان رهبر به رسمیت شناخت.
پس از نقل مکان به پاریس برای پیوستن به هیئت تحریریه روزنامه Sozialistische Warte، به بازدیدهای منظم خود از آلمان ادامه داد تا کار گروه های اتحادیه های کارگری زیرزمینی را تسهیل کند. او سپس به لندن سفر کرد و در آنجا با جورج اشتراوس، که در آن زمان نماینده حزب کارگر بریتانیا و وزیر بعدی کابینه هارولد ویلسون بود، ملاقات کرد. او یک چپ گرا جوان، ثروتمند و ایده آلیست بود که پس از شروع جنگ داخلی اسپانیا به تأمین مالی و سازماندهی فعالیت های چپ اسپانیایی علیه فاشیسم کمک کرد.
در سال 1946، اشتراوس به ساندی تایمز اعتراف کرد که در اواخر دهه 1930 یک شرکت مرموز به نام Union Time را تامین مالی کرده است. در حالی که این شرکت به طور رسمی یک خبرگزاری بود، در واقع جبهه ای برای مهاجران مختلف آلمانی بود که در کشورهای مختلف کار می کردند و کارشان ترویج ایدئولوژی ضد نازی و مبارزه با تبلیغات نازی بود. میشل به گروهی که قصد ترور هیتلر را داشتند نزدیک شد، به این امید که از جنگی در نزدیکی جلوگیری کند.
جزئیات دقیق بسیاری از جنبه های زندگی میشل نامشخص است. به نظر می رسد که او پس از بازگشت به بریتانیا برای سازماندهی واحدهای زیرزمینی در آلمان، با اشتراوس تماس گرفت و برای ترور هیتلر تقاضای پول کرد. اشتراوس او را به لندن فرستاد تا با ورنر ناپ، روزنامه نگار مالی فایننشال تایمز ملاقات کند. ناپ در مقاله ای در سال 1946 در ایونینگ پست در مورد این واقعه نوشت که اشتراوس در 1 می 1939 از او پرسیده بود که آیا ملاقات را می پذیرد یا خیر. او میگوید که بازدیدکنندگان غیرعادیتر و پیشنهادات غیرعادیتری داشته است. آنها سپس میشل را ملاقات کردند تا با یکدیگر صحبت کنند.
ناپ پس از شنیدن نقشه میچل از او حمایت مالی کرد و حتی بخشی از هزینه های سفر او را پرداخت کرد. تاریخ نشان داده است که تلاش های هماهنگ آنها برای ترور میچل و جان هیتلر شکست خورده است. با این حال، دو ماه بعد، در 8 نوامبر 1939، یک بمب ساعتی ساخته جورج السر در مونیخ منفجر شد و هشت نفر را کشت و 62 نفر را مجروح کرد و هیتلر در عرض چند دقیقه ناپدید شد. هنوز مشخص نیست که او پس از ترک این سمت چه خواهد کرد.
با این حال، دوست میچل، فریتز ابرهارت معتقد بود که او بعید است که مستقیماً در این حادثه دخالت داشته باشد، اما این امکان وجود دارد که او به السر به عنوان بخشی از Unity Time کمک مالی کرده باشد. فعالیت های زیرزمینی او شواهد زیادی بر جای نگذاشت. می دانیم که او در 16 آوریل 1945، زمانی که ارتش سرخ آخرین بار به برلین حمله کرد، در اتریش بود.
او می خواست لیختن اشتاین به طور غیرقانونی آلمان را ترک کند. اما مرزبانان اتریشی از ناحیه ران راست او شلیک کردند. او تا حد مرگ خونریزی کرد و بر اثر خونریزی شدید درگذشت. ماه ها طول کشید تا والدینش که در آن زمان به قاهره پناهنده شده بودند، به نیروهای متفقین اطلاع دادند و تا سال 1947 آینده او فاش نشد.
[ad_2]